از ولایت ساده ی چشمان من
تا شهر پر دروغ دل تو فاصله بسیار است
در خواب دهکده ی من علف هرز نمیروید
اما ... .
کابوس شبهای تو از چشمان هرزت میگوید
من نقش یاس نگاهم راه به زمین میدوزم
اما تو نگاهت را به هر چیز و هر کس.
کی بیدار خواهی شد؟
شته هایی که آرام آرام شاه توت دلت را میخورند
آخرش یک روز یک جا آبرویت را میبرند.
روی قلبی نوشته بود شکستنی است مواضب باشید...
اما من روقلبم نوشتم شکسته است راحت باشید...
خوش اومدی
خبر میدادی یه بغض واست قربونی کنم
اگه شکسته مرهمشو از خدا بخواه
سلام دوست عزیز تنهای من
چه خبرا چیکارا میکنی با تنهایی به جز انکارش؟
میدونی از کجا فهمیدم که خیلی تنهایی از اینکه به من سر میزدی!!!!!!!!!!
به یادتم شاد باشی وتنها
سلام
خوش اومدی
انکه طبیعت تنها بودنش را درک کند یک امپراطور است