تنهایی

بدون شرح

تنهایی

بدون شرح

منو دل

فریادم را خاموش می خواهند
و احساسم را مرده
احساسم به مانند زلال آب جویباری گردیده که کودکی برای بازی،  

نه برای کنجکاوی مشتی خاک به درونش می ریزد
احساسم را این چنین می بینند و این چنین می خواهند
چه باید کرد؟


دستهایت تکیه گاهم بود و نیست

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم

چیز سبزی در نگاهم بود و نیست

عشق این سرمایه بازار دل

آب این روی سیاهم بود و نیست

یاد ان ایام مشتاقی بخیر

عاشقی تنها گناهم بود و نیست 

 

این بازی عادلانه نیست !!!! 

زندگی ما همش مار بود.... 

پس پله هایش کجاست؟

درد

برای دردهایم نشانه میگذارم تا یادم بماند 

 کجا دست خدا را رها کردم. 

خدایا مرا ببخش بخاطر درهایی که کوبیدم و هیچ کدام خانه تو نبود.