تنهایی

بدون شرح

تنهایی

بدون شرح

سلام خوبی ؟نمیگم جات خالی چون خیلی سردم بود.ولی
دیشب وقتی مثل همیشه با یاد تو می خواستم بخوابم..بخوابم با انبوهی از دوست داشتنها و محبتهای بی دریغم نسبت به تو....

آرزو کردم بیای تو خوابم ولی نیومدی...
 امید وارم بدونی که چقدر دوست دارم، به اندازه یک عشق بزرگ وصف نشدنی و به وسعت بی کران دریاها و به لطافت و پاکی قلبت
و به استواری خواستنهای زیبای بی کران قلبم.
 و  کاش می تونستم بگم که تنها احساس نیست ، تنها دوست داشتن نیست، بلکه بیشتر از اینها و بیشتر از گفتن است......
دوست داشتنی که آن را نمی تونم توصیف کنم و احساسی که با بی آلایش بودنش و با بی ریا بودنش  و با بی کس بودنش و با بی تجمل بودنش، حاضره همه هستیش رو به تو هدیه کنه
امروز وقتی بهم زنگ زدی باور نکردم که خودت باشی ،یه لحظه شوکه شدم، دلم برای شنیدن صدات ، حس کردن احساست تنگ شده بود. کاش اینجا بودی تا از نزدیکبهت میگفتم.
یک لحظه
یه زنگ
یک حالت خاص
یک کلمه
بله خوبم ...
تو خوبی ؟

با تو باشم بهترم
حس امروزخیلی قشنگ بود خیلی ...  .

نظرات 1 + ارسال نظر
خودت که میشناسی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ

میدونستم با تلفن زدنم شکه میشی اما نمیتونستم زنگ نزنم. آخه با چیزایی که تو میلت نوشته بودی .نگرانت شدم .واسه همین بهت تل زدم که حالتو بپرسم.امیدوارم تلفنم اذیتت نکرده باشه.یادت باشه سوغاتم نیاوردی.اما میگذریم .مهم سلامتی خودته.

از بس مهربونی که نگران شدی ولی به خدا قصدم این نبود که نگرانت کنم فقط گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکنه.
ببخشیدم که دست خالی امدم باور کن از اینجا که رفتم تو فکرش بودم ولی یه بلایی سرمون امد که کلآ فراموش کردم حالا واست میگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد